خوش صورت. خوبروی. خوشگل. نیکودیدار: فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام. سوزنی. با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا. خاقانی. چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور که بر خوان چنان خوش لقائی نیابی. خاقانی
خوش صورت. خوبروی. خوشگل. نیکودیدار: فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام. سوزنی. با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا. خاقانی. چو گرگ اجری از پهلوی زاغ کم خور که بر خوان چنان خوش لقائی نیابی. خاقانی
خوش تقریر. شیرین زبان. بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء) ، آنکه نیش کلام ندارد. آنکه جز از روی مهربانی سخنی دیگر نگوید. خوشگو. خوش سخن. پسندیده گو: چون سخن گوید خوش سخن و خوشخوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). دلم مهربان گشت بر مهربانی کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی. فرخی. ماهرویی نشانده اندر پیش خوش زبان و موافق و دمساز. فرخی. مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان. منوچهری. اگرچه بود میزبان خوش زبان پزشکی نه خوب آید از میزبان. اسدی. بت خوش زبان چون سخن یاد کرد بت بی زبان را شه آزاد کرد. نظامی. دست من بشکسته بودی آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان. مولوی
خوش تقریر. شیرین زبان. بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء) ، آنکه نیش کلام ندارد. آنکه جز از روی مهربانی سخنی دیگر نگوید. خوشگو. خوش سخن. پسندیده گو: چون سخن گوید خوش سخن و خوشخوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه طبری بلعمی). دلم مهربان گشت بر مهربانی کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی. فرخی. ماهرویی نشانده اندر پیش خوش زبان و موافق و دمساز. فرخی. مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان. منوچهری. اگرچه بود میزبان خوش زبان پزشکی نه خوب آید از میزبان. اسدی. بت خوش زبان چون سخن یاد کرد بت بی زبان را شه آزاد کرد. نظامی. دست من بشکسته بودی آن زمان چون زدم من بر سر آن خوش زبان. مولوی
قصبه ای است قریب به بدلیس در کوه افتاده و طرف مشرق آن گشاده، در طرف غربی اش کوهی بلند و دامنه اش دلپسند، در قدیم شهری آباد بوده شیخ حسن چوپانی آنرا خراب نموده، اکنون قریب هزار باب خانه در آن معمور است و بخوبی آب و هوا مشهور می باشد. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
قصبه ای است قریب به بدلیس در کوه افتاده و طرف مشرق آن گشاده، در طرف غربی اش کوهی بلند و دامنه اش دلپسند، در قدیم شهری آباد بوده شیخ حسن چوپانی آنرا خراب نموده، اکنون قریب هزار باب خانه در آن معمور است و بخوبی آب و هوا مشهور می باشد. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)